رسیدیم به روستای نهرمیان، مردم یاحسین گویان میدویدند سمت ضریح، انگار که بخواهند تریلی را فتح کنند. چند دقیقه ایستادیم و موقعی که تریلی داشت حرکت میکرد، به مردم میگفتیم لبه حفاظ را ول کنند که یک وقت زمین نخورند، پسر جوانی سماجت میکرد. گفتم: پسرجان ول کن الان زمین میخوری، پسر که فهمید دیر یا زود باید تریلی را رها کندبه من گفت: ببین من فرشادم، من را به اسم دعا کن کربلا. بعد تریلی را ول کرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.