هنگامی که همسرم به شهادت رسید، دقیقا در همان لحظه، من شهادت او را درک کردم. تقریبا یک ساعت بعد غروب بود. وقتی در اتاق را باز کردم و داخل حیاط رفتم، چشمم به موتور همسرم افتاد که گوشه حیاط پارک بود. همیشه با همین موتور به این طرف و آن طرف می رفتیم و صله رحم به جا می آوردیم و در مراسم مختلف شرکت می کردیم.
وقتی به موتور نگاه کردم، انگار همسرم را کنار موتور می دیدم که ایستاده است. با خودم گفتم: حالا که چهل شب شده است، دوره اول هشتاد روزه است و با این حساب، انتظارم نصفه شده است و از فردا برای چهل روز دوم روزشماری می کنم. شمارش معکوس آغاز شده است تا به یک برسد و او برگردد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.