نقد و بررسی
راز قلعۀ حمودخاطرات روحانی شهید مدافع حرم؛ سید اصغر فاطمی تبار
راوی داستان این کتاب، سیده بیگم جان، مادری صبور رنج کشیده و هفتاد ساله است. او زندگی فرزندش در دفاع از اهل بیت در سوریه را روایت می کند.
خواستم بروم؛ که بهمن زودتر از من داد زد: من می آم
گفتم:تو تازه یک ساعت نیست که از پست آمده ای و کار تدارکات را هم تازه تمام کرده ای. خسته ای! نرو
گفت: می رم
ایوب نگاهش کرد و گفت: آن قدر می ری سمت خط مقدم که آخرش مطمئنم شهید می شی
رحیم برایم گفت که: هر ماموریتی به سمت خط مقدم بود و نیرو می خواستند بهمن داوطلب بود.
این حرف ها را که از رحیم می شنیدم خوشحال بودم که بهمن به آرزویش رسید.
0دیدگاه