نقد و بررسی
راهی برای رفتنراهی برای رفتن قصه بتول خورشاهی پرستاری است که با طاغوت مبارزه میکند و بعد از شهادت برادرش راهی جبهههای نبرد میشود.
این پرستار که در نقش امدادگر به منطقهۀ جنگی میرود اعتقاد داشته، نباید راه برادرش را زمین بگذارد و با همین نیت هم در عملیات خیبر در جزیرۀ مجنون شرکت میکند. بعد از عملیات، در سال ۱۳۶۶ به حج مشرف میشود و در برائت از مشرکین توسط آلسعود اسیر میشود. او بهصورت معجزهآسایی فرار میکند.
بریدهای از کتاب راهی برای رفتن
ناگهان شیء سنگین و سختی بر سرم کوبیده شد. چشمانم سیاهی رفت و با همان حال گیج، دوباره لنگانلنگان پا به فرار گذاشتم. تشنگی زبانم را چون چوب خشکیدهای تلخ کرده بود. دست بر قمقمهای که همراهم بود، گذاشتم. قمقمه شکسته و در پهلوی راستم فرو رفته بود. دست بر پهلویم گذاشتم و بهسختی پیش رفتم.
0دیدگاه