در کتاب آخرین نشان مردی وقایع و موقعیتهای طنزآمیزِ دورۀ دانشجویی با زبان فارسی معیار و قلم طنزآمیزِ مهرداد صدقی به رشتۀ تحریر درآمده است و برای افرادی که دورۀ دانشجویی را تجربه کردهاند، یادآور خاطرات و برای افرادی که ذهنیتی از فضای دانشجویی ندارند میتواند جذاب باشد.
بریدهای کتاب آخرین نشان مردی
آقای عطاری و طوبیخانم برای افطاری آمدهاند خانۀ ما. مامان برای اینکه پُز بدهد، میگوید: «مقالۀ حامد از یک مجلۀ خارجی پذیرش گرفته.»
آقای عطاری که با بیرحمی هرچه تمامتر مشغول انتقام از لحظات گرسنگیاش است، با دهان پر میگوید: «هَه هیه» که نمیدانم دارد میگوید: «تبریک» یا «تهدیگ».
طوبیخانم درحالیکه بدون توجه به بقیه برای بار سوم بیمحابا شُلهزرد میکشد، به من میگوید: «خب حامدجان حالا چی میشه؟»
میگویم: «خب یعنی میتونم از پایاننامهم دفاع کنم.»
ـ خب بعدش چی؟
این بعدش چی همان دغدغۀ اصلی من است. میگویم: «احتمالاً دکترا بخونم.»
«بعدش چی؟» بعدی را همه دستهجمعی به من میگویند.
برای اینکه بحث را تمام کنم، همۀ جوابهای احتمالی را باهم میدهم: «بعدش میرم خدمت، بعدش هم دنبال شغل میگردم.»
آقای عطاری میگوید: «خب حامدجان. پس ازدواج چی؟»
0دیدگاه