نام کتاب: مجید بربری
نویسنده: کبری خدابخشی دهقی
انتشارات: دارخوین
قطع: رقعی
تعداد صفحات: 152
کتاب مجید بربری نوشته کبری خدابخشی دهقی که چاپ چهاردهم آن توسط نشر دارالخوین منتشر شده است. در این کتاب با زندگی و سرگذشت یکی از شهدای مدافع حرم آشنا می شویم. مجید قربان خانی که با نام مجید بربری معروف و شناخته شده است.
کتاب مجید بربری
این کتاب، روایتی است جذاب و تأثیرگذار از داستان و زندگی مجید بربری، جوان متولد دهۀ ی هفتاد که داستان زندگیاش یادآور داستان زندگی شاهرخ ضرغام است که حر انقلاب نامیده شده بود.
همان طور که در کتاب مجید بربری هم ذکر شده، زندگی مجید را میتوان به دو بخش قبل و بعد تحول و شهادت تقسیم کرد:
در بخش اول زندگی، او جوانی است شوخ و بسیار بذلهگو که در قهوهخانهای که در محلۀ یافتآباد تهران دارد مشغول است.
او پای ثابت محافل شبانه و دوستانه است و همه او را میشناسند. کلا زندگیاش درگیر مسائلی در همان حالوهواست که میتوان دوران تاریک زندگیاش نامید.
مجید بربری در بخش دوم زندگی با عنایت و توجه ویژهای که به او میشود، مسیر زندگیاش را عوض میکند و بهعنوان یکی از مدافعان حرم به سوریه اعزام میشود و در خان طومان به شهادت میرسد.
تصمیم مجید برای رفتن به سوریه بهعنوان مدافع حرم در ذهن هیچیک از دوستان و آشنایانش نمیگنجید؛ ولی مجید راه خودش را انتخاب کرده بود.
داستان زندگی این شهید مدافع حرم بسیار جالب و تاثیرگذار است. شما میتوانید این داستان شیرین را با خرید کتاب مجید بربری بخوانید و لذت ببرید و الگو بگیرید.
مجید، از دسته آدهای معمولی و ساده است که با یک انتخاب بدون هیچ قیدوبندی به تمام گذشته خود پشتپا میزند و وارد دنیای جدید و متفاوتی میشود که آگاهانه آن را پذیرفته است که خواندنش برای هر انسانی در هر سن و شرایط خالی از لطف نخواهد بود.
داستان شهادت مجید در کتاب مجید بربری
_ مجید تیر خورده، بدنش داغه و به تکفیری ها بدوبیراه می گه!
سیدفرشید، با عجله خودش را به مجید میرساند. دل نداشت مجید را در آن حال ببیند. مجید که چشمش به سید افتاد، تکانی به خودش داد و گفت:
_ سید جون سه تا تیر خوردم، میرم یا میمونم؟_ مجید و جا زدن؟ میمونی! الآن با بچهها میبریمت عقب.
با همان حالش، هنوز داشت تکفیریها را، لعن و نفرین میکرد. خونش هم بند نمیآمد. جایی که خوابیده بود، پر از خون تازه و لخته بود. سید فرشید و حاجقاسم مراقبش بودند. حاجقاسم میگفت:
_ مجید ذکر بگو، بگو یا زهرا، یا علی، لبیک یا زینب!
_ آخ سرم! یا علی، یا زهرا، لبیک یا زینب. حاجی خیلی درد دارم!
بازهم پیشنهادمان را تکرار میکنیم: همین الان اقدام به خرید کتاب مجید بربری کنید و داستان زندگی و شهادت او را کامل بخوانید!
حاج قاسم ترسید تیر به صورت مجید بخورد. تکه سنگی را جلوی صورتش سپر کرد. درد زیادی میکشید. سید فرشید چند دقیقهای با مجید حرف زد، دلداریاش داد و سعی کرد آرامش کند.
حاج قاسم دیگر تاب نداشت که درد کشیدن مجید را ببیند. یادش آمد قرص همراهش است. فوری دو تا ژلوفن درآورد و گذاشت دهان مجید.
خواست آبش بدهد، اما مجید در حالی که لبخند میزد، بیهوش شد و قرصها از دهان نیمهبازش افتاد روی زمین.
سحرگاه آن شب، گرچه دفتر زندگی خاکی مجید بسته شد؛ فصل آسمانی و جاودانۀ آن باز شده بود… .
0دیدگاه