پسرک حین دویدن، سمتم می آید. دست های بازش به سرم می خورد و عمامه روی زمین می افتد.
پیر مرد داد می زند: «کلپک پدر، کره بخسب»
پسرک با همان سرعت دویدن، از اتاق خارج می شود. پک های آخر را به سیگار می زند، می گوید:«بلدی حسابیش کنی ملا؟»
همان طور که تای بهم خورده عمامه را روی سرم مرتب می کنم، می گویم:« درمونده نمی شم».
دود را از لای ریش های زرد و زمختش بیرون می دهد و می گوید:«آقام شیخ دعوت می کرد، شب اول این عمامیشون را می انداخت تا ببینه ملای حسابیه یا نه»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.