نقد و بررسی
کتاب سی و دهپسرک حین دویدن، سمتم می آید. دست های بازش به سرم می خورد و عمامه روی زمین می افتد.
پیر مرد داد می زند: «کلپک پدر، کره بخسب»
پسرک با همان سرعت دویدن، از اتاق خارج می شود. پک های آخر را به سیگار می زند، می گوید:«بلدی حسابیش کنی ملا؟»
همان طور که تای بهم خورده عمامه را روی سرم مرتب می کنم، می گویم:« درمونده نمی شم».
دود را از لای ریش های زرد و زمختش بیرون می دهد و می گوید:«آقام شیخ دعوت می کرد، شب اول این عمامیشون را می انداخت تا ببینه ملای حسابیه یا نه»
پسرک حین دویدن، سمتم می آید. دست های بازش به سرم می خورد و عمامه روی زمین می افتد.
پیر مرد داد می زند: «کلپک پدر، کره بخسب»
پسرک با همان سرعت دویدن، از اتاق خارج می شود. پک های آخر را به سیگار می زند، می گوید:«بلدی حسابیش کنی ملا؟»
همان طور که تای بهم خورده عمامه را روی سرم مرتب می کنم، می گویم:« درمونده نمی شم».
دود را از لای ریش های زرد و زمختش بیرون می دهد و می گوید:«آقام شیخ دعوت می کرد، شب اول این عمامیشون را می انداخت تا ببینه ملای حسابیه یا نه»
0دیدگاه