کتاب کیمیاگر آخرین نوشتۀ رضا مصطفوی داستان جوانی است که بهدنبال کیمیا از این شهر به آن شهر میرود و در پی کسی است تا بتواند علم کیمیا را از او یاد بگیرد.
اما دست تقدیر او را درگیر ماجرایی میکند و در نهایت مس دلش تبدیل به کیمیا میشود. او با دختری به نام نورا روبهرو میشود که شاگرد امام جعفر صادق(علیهالسلام) است که در متن ماجرا، به دربار هارون میرسد و شاهد گفتوگوی چالشی نورا با دانشمندانی میشود که در نهایت زندگی او را دچار تغییر اساسی میکند.
خلاصه و گزیدهای از کتاب کیمیاگر
یونس خانه را از پشت پنجره ورانداز کرد. انگار گردی از زمان بر همهجای آن نشسته بود. چشمش افتاد به حوضی که آبش از فرط ماندگی رو به سیاهی میرفت. از کنج حیاط ظرف کهنۀ مسی را برداشت و افتاد به جان حوض، اما حواسش جای دیگری بود؛ به حرفهای نورا…
نورا خیره به آسمان، داشت ستارههای بیشمار را میکاوید.
– یکشب قبل از آمدن این جوان، در خواب دیدم که ستارههای آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. غرق ستارهها بودم که از سمت ماه صدایی به من گفت: «کیمیا را عرضه کن!»
جابر کتاب را بست و بوسید. با تعجب پرسید: «کدام کیمیا؟» میدانست وقتی نورا زبان باز میکند، شنونده که عاقل باشد، میفهمد این زبان وصل به سینهایست مطمئن و پر از دانش.
نورا نگاهی به حیاطی انداخت که با چند ساعت قبل قابل مقایسه نبود.
– بالأخره حیاط این خانه هم از ماتم درآمد!
این کتاب را هم بخوانید: فرشتهها هم عاشق میشوند
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.