کتاب خدا میخواست زنده بمانی به سرگذشت سرلشگر صیاد شیرازی میپردازد. وی در بامداد 21فروردین1378، در حال خروج از منزل، بهوسیلۀ عوامل فرقۀ تروریستیِ مجاهدین خلق، در پوشش رفتگر، به شهادت رسید.
بریدهای از کتاب خدا میخواست زنده بمانی
یک روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد و من از خجالت سرخ شدم… . گفت: «مریم جان، از فردا بعد از نماز صبح میشینیم باهم چهلو پنجدقیقه حرف میزنیم… . آنقدر صبحها باهم نشستیم و حرف زدیم و رفتیم بیرون که دیگر آن رودربایستی، آن خجالت و آن فاصله از بین رفت و چقدر شیرین بود و چقدر لذتبخش. پدرم را تازه پیدا کرده بودم و تازه داشتم انس میگرفتم… . فقط دو ماه قبل از شهادتش او را همانطور که بود، شناخته بودم که… .»
0دیدگاه