کتاب بهشت من کنار توست داستان دختری است که زندگیاش با یک رزمندۀ دوران دفاع مقدس گره میخورد. راضیه در کشاکش زندگی بزرگ میشود و یاد میگیرد چطور در بحبوبۀ جنگ از خودش و خانوادهاش حمایت کند. راضیه در پی زندگی است و زندگی در پی نشاندادن عجایبش به راضیه.
بریدهای از کتاب بهشت من کنار توست
رحمان متوجه صدای پایی شد. شک کرد که صدای پای پیرزن را شنیده باشد؛ اما گفت: «سلام خانمجان!» راضیه هیچ نگفت. دستش را گرفت به در و همانجا ایستاد و نگاهی به حیاط مسجد کرد تا ببیند کسی آنها را دیده است یا نه. رحمان مطمئن شد که صدا، صدای پای خانمجان نیست.
– شمایین راضیه خانوم؟
راضیه تنها توانست جواب سلام رحمان را بدهد و دوباره خاموش بماند سر جایش. چشم دوخته بود به چشمان رحمان که دوخته شده بودند روی زمین. خواست برود که رحمان گفت: «راضیه خانوم ما رو هم حلال کنین. ما قصدمون خیر بود؛ ولی آقاناصر آبِ پاکی رو ریخت رو دستمون.» راضیه آمد چیزی بگوید؛ ولی نه حرفی برای گفتن داشت و نه زبانش میچرخید تا چیزی بگوید.
رحمان آرام رفت، رحمان بدون عصا رفت و جای قدمهایش بزرگتر از همیشه بر روی برفها جا ماند. سوز سردی میآمد؛ ولی راضیه تکیهبردیوار ایستاده بود و پردۀ جلوی در را پیچیده بود دورش و گریه میکرد.
اگر میتوانید، به این سؤالات دربارۀ این کتاب پاسخ دهید:
- این کتاب به درد کدام ردۀ سنی میخورد؟
- آیا میتوان برای مخاطب این کتاب تفکیک جنسیتی قائل شد و مثلاً گفت که به درد خانمها میخورد یا آقایان؟
- این کتاب را چگونه بهتر است بخوانیم؟
- فکر میکنید این کتاب را در چند روز میشود خواند؟
- مهمترین مسئلههایی که کتاب به آن اشاره میکند، چیست؟
- آیا خواندن این کتاب به پیشنیازی هم نیاز دارد؟
- آیا زمانهای خاصی را برای خواندن آن پیشنهاد میکنید؟
- بعد از خواندن این کتاب، پیشنهاد میکنید چه کتابهایی را بخوانیم؟
- آیا افراد شاخصی هستند که آن را خوانده باشند و دربارهاش نظر بدهند؟
0دیدگاه