گفتم: «نه بابا. این دفعه به حرفتون گوش کردم و نشستم رو زمین که کاش به حرفتون گوش نداده بودم.
– واسه چی؟ مگه چی شد؟
– هیچی. اینقدر نشستیم و حرف زدیم که پاهام خواب رفت و همش کزکز میکرد. مدام پامو جابهجا میکردم؛ ولی وقتی صحبتمون تموم شد و بلند شدیم تا بریم اون اتاق، نتونستم سرپا وایسم و افتادم.
بچهها داد زدن: وای! کجا افتادی؟
– نزدیک بود بیفتم روش.
همه زدند زیر خنده.
– افتادی؟ افتادی روش؟
– نه بابا. جاخالی داد. خودشو کنار کشید.
این را با دلخوری گفتم. بهواقع دلخور هم بودم.
یکی از بچهها گفت: «میخواستی دستاشو باز کنه تا نذاره بیفتی؟ این که خیلی بدتر بود. خودت از خجالت آب میشدی!
کتاب روایت بیقراری که نشر ستارهها آن را در تیرماه 1399 چاپ و روانه بازار کرده، شامل خاطرات و زندگینامه شهید حسین محرابی از رزمندگان مدافع حرم است.
کتاب روایت بیقراری
بیبی مرضیه بلدیه در صفحۀ اول کتاب روایت بیقراری خودش را اینگونه با همسر شهیدش، حسین محرابی، در میان گذاشته است:
“حسینم، مرا ببخش برای روزهایی که نفهمیدم این دنیا جایی برای آرامش شما نیست و من معنی بی قراری شما را نمیفهمیدم. مرا ببخش برای روزهایی که برای شما فقط رضای خدا مهم بود، برای من رضایت مردم.
حسینم، مرا ببخش برای زمانی که مانع راه شما برای بندگی خدا شدم و شما انرژی زیادی را صرف همراه کردن من کردید. همسرم، مرا ببخش برای روزهایی که مجبور بودی برای رضایت من خودت را به ندیدن و نفهمیدن بزنی، بااینکه میدانم چقدر برایت سخت بود.
عزیزم، از شما طلب عفو دارم برای روزهایی که از ته قلبم برایت آرزوی شهادت نکردم، بااینکه گفته بودی: “من با هیچچیز جز شهادت آرام نمیگیرم.”
و از شما طلب عفو دارم، برای زمانی که برای آخرین بار مجبور شدی برای رضایت قلبی من قولی بدهی که میدانم حق من نبود: “اگر شهید شدی، اجر شهادتت مال من، جهاد مال خودتان”
و در آخر، از تمامی خوانندگان تشکر و از نویسندۀ گرامی و ناشر آرزوی عاقبتبخیری دارم و اجازۀ نشر آن را به نشر ستارهها دادهام.
بیبی مرضیه بلدیه
همسر شهید مدافع حرم، حسین محرابی”
ویدیو کتاب روایت بیقراری (8.8 مگابایت)
درباره کتاب روایت بی قراری
این کتاب هم جزو کتابهایی است که انتشارات ستارهها در بهار 1399 به چاپ رسانده است. روایت بی قراری 376 صفحه دارد و بتول پادام نگارش آن را بهعهده داشته. نام زهرا احسنمقدم و زینب آخوندی نیز بهعنوان پژوهشگران این کتاب روی جلد آن نوشته شده است.
با خواندن کتاب روایت بی قراری که در غالب داستان و از زبان همسر شهید حسین محرابی نوشته شده است پی به شیرینی ها و سختی های زندگی این شهید میبریم.
بخشهای از کتاب روایت بی قراری با شماره از هم جدا شدهاند.
بخش اول تا چهارم کتاب را روایت اولین سفر مرضیه بلدیه و حسین محرابی را به نجف اشرف تشکیل میدهد؛
مشکلات و سختیهای سفر به عراق، اوضاع نظامی عراق در آن زمان، حالوهوای حسین محرابی در این سفر و شوقها و معنویتهایی که فقط باید آنها را خودتان بخوانید.
در بخش دوم تا دوازدهم روایت بیقراری ماجرای خواستگاری و شروع زندگی مشترک این بیبی مرضیه و حسین با جزئیات بسیار جذاب و قلمی روان بیان شده.
حسوحال مرضیه، دختری که در آرزوی ازدواج است و حسین محرابی، دامادی که حجب و حیا و معنویتش عروس آیندهاش را شیفته میکند.
برای اینکه این کتاب خاطرات شهید را به صورت اینترنتی خرید کنید، همین الان از فروشگاه آنلاین جریان کتاب اقدام کنید.
از بخش دوازده تا هجده روایت بی قراری بتول پادام را اتفاقات مجلس ازدواج مرضیه و حسین تشکیل میدهد.
با خواندن این ماجراها میبینید که زندگی شهدای عزیز ما هم مثل همۀ ما با مسائل تلخ و شیرین همراه است و درک میکنید که واقعیتهای دیگری هم در این ماجراها هست.
این واقعیتها را از نگاه همۀ شخصیتهای داستان، بهویژه از نگاه این زن و شوهر تازه ازدواجکرده در مییابید.
خواندن کتاب روایت بی قراری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟!
افرادی از خواندن کتاب روایت بی قراری لذت خواهند برد که علاقه مند به کتاب های زندگی نامه و خاطرات باشند و از خواندن کتاب های مربوط به دفاع مقدس و ادبیات پایداری لذت ببرند.
قسمتی از کتاب روایت بی قراری را با هم بخوانیم:
نظر شما در مورد کتاب روایت بی قراری چیست؟! آیا این کتاب را دوست داشتید؟! شما کتاب روایت بی قراری را به دیگران پیشنهاد میدهید؟!
اول دویدم. بعد انگار زیر پایم خالی شد. نمیتوانستم قدم از قدم بردارم. تسلطی به خودم نداشتم. نه گریه میکردم، نه بغض داشتم.
هیچ و هیچ. فقط بهتزده نگاه میکردم. زینب اما از کنارم گذشت و رفت سمت تابوت. درِ تابوت باز بود. زینب خم شد و صورت حسین را بوسید. بعد رفت پایین پا.
صورتش را گذاشت کف پایش. من فقط نگاه میکردم. رو کرد به من، انگار میدانست که قبل از این نگران بودم.
– مامان، بابا سالمه مثل حضرت علیاکبر اِرباً اِربا نشده.
از حرفش، از حرکاتش، از صبرش و از خودش خجالت کشیدم. رفتم جلو، حسین اینجا بود. صورتش سالم و آرام، انگار خواب بود.
آرامشی در صورتش بود که مثل آن را در این مدتِ چهارده سال زندگی ندیده بودم. روی پیشانیاش سربند یاابالفضل داشت.
از دیدن آرامشِ حسین تمام وجودم آرام شد. تمام نگرانیها، تمام ناراحتی و غمها قبل از این انگار شوخی بود.
همگی نشستیم پایین پا و زیارتنامهٔ شهدا را خواندیم. محمدمهیار بیقراری میکرد و مرتب میگفت: بابا رو بیدار کنیم!
توسط مهدی حضرتی در تاریخ
واقعا من خیلی دوست داشتم ، روایت زندگی خیلی نزدیک بود به زندگی های ما … شخصیت شهید دور و غیر قابل دسترس نبود ….
و چون از زندگی مشترکشان بیش از ۱۰ سال گذشته بود ، اصلا شبیه روایت های صورتی و نایس که از زندگی بعضی شهدای مدافع حرم منتشر شده نبود . و این نکته خیلی مثبتش بود
توسط مهدی عباسزاده در تاریخ
سلام مهدی جان، ممنونیم که نظرت رو با ما در مورد کتاب روایت بی قراری در میون گذاشتی.
ما در وب سایت جریان کتاب از داشتن کاربران اهل مطالعه ای مثل شما بسیار خوشحالیم.
توسط مهدی حضرتی در تاریخ
من خیلی دوست داشتم ، روایت زندگی خیلی نزدیک بود به زندگی های ما … شخصیت شهید دور و غیر قابل دسترس نبود ….
و چون از زندگی مشترکشان بیش از ۱۰ سال گذشته بود ، اصلا شبیه روایت های صورتی و نایس که از زندگی بعضی شهدای مدافع حرم منتشر شده نبود . و این نکته خیلی مثبتش بود
توسط مهدی نصرتی در تاریخ
ممنون بابت معرفی کتاب روایت بی قراری
توسط مهدی عباسزاده در تاریخ
سلام مهدی عزیز. خیلی خوشحالیم که کتاب روایت بی قراری رو دوست داشتی. اگه به خوندن کتاب های مربوط به دفاع از حرم علاقه داری میتونی کتاب خاتون و قوماندان رو هم مطالعه کنی.
توسط علی در تاریخ
عالی
توسط مرتضی نامور در تاریخ
تشکر