کتاب زغال سرخ از ظلمهای خانها در قبل از انقلاب میگوید؛ از اینکه آنها مال و ناموس روستاییان را مال خودشان میدانستند و خیلی وقتها به آن دستدرازی میکردند.
در این بین، یکی از اهالی سرخآباد که اسماعیل نام دارد، بهطور مشکوکی از دنیا میرود. پسر اسماعیل به نام شجاع عزمش را جزم میکند تا قاتل پدرش را بشناسد. او در این بین با ظلمهای خونین رژیم پهلوی و از طرف دیگر با جریانات انقلابی و ضدشاهنشاهی مواجه میشود.
زغال سرخ نوشتۀ سیدحسن حسینی ارسنجانی از زبان و چشم شجاع از اوضاع اجتماعی و جوّ سیاسی نامطلوب دورۀ محمدرضاشاه میگوید. این موضوع را شجاع وقتی میفهمد که قتل پدرش را افراد خان، به غلامسبیل، همکار اسماعیل، نسبت میدهند؛ اما بعداً معلوم میشود که غلام بیگناه است.
از جایی از داستان، روحانی سرخآباد هم برای کمک به شجاع در پی شناسایی قاتل اسماعیل برمیآید.
این رمان شخصیتپردازی خوبی را به نمایش گذاشته است.
خلاصه و چکیده کتاب زغال سرخ
گرهخوردن ماجرای زندگی شجاع را با انقلاب اسلامی ببینید:
آفتاب بالای سرشان بود که از خانۀ آقای رضوی بیرون زدند. شجاع رو به محمدحسین کرد و گفت: «میتوانم یکی از تفنگهاتون را امشب قرض بگیرم؟»
محمدحسین با تعجب پرسید: «میخواهی چهکار؟»
– میخواهم بروم سراغ طرف.
– که چی بشه؟
– باید حالیاش کنم که شناختیمش و اگه دفعۀ دیگه از این غلطها بکنه، خونش پای خودشه.
– من هم میام. به شرط اینکه کسی بو نبره.
– خاطرت جمع باشه.
وقتی سیاهی شب همهجا را گرفت، هر دو تفنگ را به دوش انداختند و راه افتادند. هوا به شدت سرد بود و چشم، چشم را نمیدید. شجاع پرسید: «از بعضی حرفهای آقا سر در نبردم. راستی، این آقای خمینی کیه؟
محمدحسین تفنگش را جابهجا کرد و گفت: «آقای خمینی یکی از مراجع بزرگ تقلیده که پانزده سال پیش با شاه درگیر شد و شاه هم تبعیدش کرد به ترکیه. ایشان هم از آنجا تشریف بردند به نجف اشرف و مشغول تبلیغ و افشاگری علیه شاه و اربابانش، آمریکا و اسرائیل، شدند.
– چرا با شاه درگیر شد؟
– چون که شاه میخواست قانونی را تو مجلس به تصویب برسونه که اگه یک آمریکایی تو ایران خلاف ملاف کرد، ببرندش تو آمریکا محاکمهاش کنند. دادگاههای ایران حق نداشتند کاری به کارش داشته باشند. آقای خمینی اعتراض کرد و به شاه گفت میخواهی دست آمریکاییها را باز بگذاری تا هر غلطی دلشون خواست، بکنند؟ شاه هم آقا را زندانی کرد؛ اما وقتی مردم ریختند تو خیابونها، به ناچار آزادش کرد؛ اما بعد از مدتی تبعیدش کرد ترکیه… .
ظلمی که کتاب زغال سرخ به تصویر میکشد:
حسنخان صدایش را تغییر داد و خشن گفت: «تو پسر کدوم خری هستی؟ تن شجاع لرزید و فریاد زد: «خر خود نامردت هستی!» توی گلویش گیر کرد. با خودش گفت اگه بیاحتیاطی کردم و باهاشون درگیر شدم، مثل بابام سرم رو میکنند زیر آب و آب هم از آب تکون نمیخوره. خودش را کنترل کرد و بریدهبریده گفت: «پسر خدابیامرز مشهدی اسماعیل هستم.
چریک محکم به پشت گردنش کوبید و گفت: «قربانش رو خوردی توله سگ!»
حسنخان پرسید: «کدوم اسماعیل؟»
اشک توی چشمان شجاع دوید و بغضآلود گفت: «اسماعیل مشهدی نظر قربان.»
خان خشمناک شد و گفت: «ننۀ بیشعورت یادت نداده که مثل الاغ سرت رو نندازی زیر و بیای تو ملک مردم زغا…
حرف خان تمام نشده بود که خون جلوی چشم شجاع را گرفت و چون شیر خشمگینی سمت صاحب صدا حمله برد و با مشت و لگد به جانش افتاد: الاغ… خود… نامردت… هستی… مفتخور… مفنگ…
ناگهان قنداق تفنگ چریک چون پتک محکمی پشت سر شجاع خورد و نقش بر زمینش کرد.
این کتاب را هم حتماً بخوانید: کتاب رنج مقدس
0دیدگاه