نویسنده: | محمدرسول ملاحسنی |
ناشر: | شهید کاظمی |
قطع: | رقعی |
شابک: | 978-600-8857-44-0 |
کتاب یادت باشد دفترچۀ خاطراتی است از زندگی مشترک شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی که از زبان همسر او بیان شده است. خرید کتاب یادت باشد را به همۀ زوج ها و متاهل ها و کسانی که قصد ازدواج دارند، توصیه میکنیم. این اثر محمد رسول ملاحسنی که توسط انتشارات شهید کاظمی در 322 صفحه به چاپ رسیده است.
کتاب یادت باشد
نویسندۀ کتاب، محمدرسول ملاحسنی، با قلمی شیوا و روان این خاطرات را در سه بخش کلی و در 362 صفحه تنطیم کرده است. بخش اول کتاب با عنوان زندگینامه در ده فصل کلی تدوین و با بیان خاطرات مراسم خواستگاری شروع میشود و در فصل دهم با بیان خاطرات روزهای شهادت وی پایان میپذیرد.
وصیتنامه شهید با دسخط خویش بخشی از کتاب است و فصل پایانی کتاب با عنوان نگارخانه تصاویری مستند از شهید و توضیحاتی که همسر شهید در کنار هر تصویر درج کرده است.
انتشارات شهید کاظمی کتاب مذکور را در سال 96 چاپ کرده و در سال 97 به چاپ 25 نیز رسیده است. شهید حمید سیاهکالی مرادی در سال 68 در قزوین متولد و در سال 94 به فیض شهادت نائل آمد.
خلاصه کتاب یادت باشد
اگر قصد خرید کتاب یادت باشد را دارید بد نیست خلاصه ای از آن را مطالعه کنید. این اثر، زندگی عاشقانه شهید حمید سیاهکالی مرادی که توسط همسر ایشان روایت شده است.
یادت باشد در ده فصل زیر نوشته شده است: خواستگاری، عقد، نامزدی، ایام نوروز و دوره مشهد، عروسی و ماه عسل، زندگی مشترک، اثاث کشی، خاطرات خادمی و اعزام رفقای حمید، اعزام به سوریه و شهادت و دوران غربت. در انتهای کتاب عکس هایی از دوران مختلف زندگی شهید و خانواده شان و نامه های ایشان به چاپ رسیده است که دیدن و خواندن آنها خالی از لطف نیست.
یادت باشد خلاصه و گذری از یک زندگی عاشقانه و کوتاه یکی از شهدای مدافع حرم است که در سن 26 سالگی به شهادت رسیده است که از زبان همسرشان فرزانه سیاهکالی روایت شده است. کتاب یادت باشد به نثری روان و قلمی عالی و محتوایی بسیار تاثیر گذار نوشته شده است.
الگو گرفتن از زندگی شهدا و آشنا شدن با چنین انسان هایی از نسل خودمان می تواند بسیار تاثیرگذار و راهنمایی برای ادامه زندگی ما باشد.
گزیده کتاب یادت باشد
همین که پشت سر حمید آب ریختم و در حیاط را بستم دلتنگی های شروع شد. همان حالی را داشتم که حمید موقع سفر راهیان نور به من میگفت. انگار قلب من را با خودش برده بود. دو سه بار در طول مسیر تماس گرفتیم. چون داخل اتوبوس بود نمی توانست زیاد صحبت کند. فردای روزی که حرکت کرده بود هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت.
گفت: «اینجا به بوته گل ياس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست. اومدم کنار اون زنگ زدم. این گل بوی سجاده تو رو میده). گل یاس خشکیده داخل سجاده ام را برداشتم بو کردم و گفتم: «خوبه پس قرارمون توی این سه ماه هر شب کنار همون بوته ياس!).
تقریبا هر شب با هم صحبت می کردیم. از کفش پوشیدن صبح و به دانشگاه رفتنم برایش تعریف میکردم تا لحظه ای که به خانه برمیگشتم. حمید هم از دوره و آموزش هایی که دیده بود میگفت. از هفته دوم به بعد خیلی دلتنگ من و پدر و مادرش شده بود. هر بار تماس می گرفت می پرسید: «دیدن بابا مامان رفتی؟» از عمه یا پدرش که میگفتم پشت گوشی صدای پر از دلتنگیش را حس می کردم. یک ماه و نیم در نهایت سختی گذشت.
برای چند روزی استراحت میان دوره داده بودند. دوست داشتم زودتر حمید را ببینم. صبر هردوی ما تمام شده بود. از مشهد که سوار اتوبوس شد لحظه به لحظه زنگ می زدم و گزارشمی گرفتم که کجاست، چکار می کند و کی می رسد. احساس می کردم این اتوبوس راه می رود.(صفحه 106)
این کتاب را نیز بخوانید: کتاب نگین تخریب
توسط Mohammad در تاریخ
اگر بشتر توضیح میدادن واقعا ممنون بودیم
توسط Mohammad در تاریخ
خیلی خوب بود اگر بشتر توضیح میدادن واقعا ممنون بودیم
توسط محمد شمقدری در تاریخ
سلام
من از بخش زندگینامه این کتاب بسیار خوشم اومد
به شما هم این کتاب رو پیشنهاد میکنم