حسین برای مداوا به آلمان رفته است اما مداوا مؤثر نیست و او شهید میشود. حسین از طرف دیگران متهم است که با وجود این که جبهه رفته و جانباز است، اما گذشته خود را فراموش کرده و دست به کارهای ناشایست از جمله رباخواری زده است؛ حدیث در طول این داستان، بیگناهی برادرش را ثابت میکند.
امیر گوشه ای افتاده بود و ترکش یکی از پاهایش را قطع کرده بود. ریه هایش پرشده بود از گاز شیمیایی؛ نمی توانست نفس بکشد. حسین ماسکش را روی صورت امیر گذاشت اما امیر با چشم هایش به او نهیب زد که این کار را نکن!
حسین اعتنا نکرد؛ ماسک را روی صورت امیر گذاشت و خودش چفیه دور دهانش پیچید. اما امیر با همان ذره توانی که داشت. ماسک را از صورتش برداشت و با نگاهش التماس کرد تا حسین ماسک را بزند.
0دیدگاه