کتاب کآشوب شامل بیست و سه روایت از نویسندههای مختلف با دیدگاههای متفاوت است که درباره نسبت خودشان و محرم نوشتهاند. روایتها به زبانی روشن و ساده نوشته شدهاند و هرکدام طعم و لحن اقلیم یا فکری را دارند که نویسنده در آن رشد یافته است. دغدغههای متفاوت هر کدام از نویسندگان، روایتشان را منحصر به فرد کرده و یکنواختی را از کتاب گرفته است
کاشوب:بیست و سه روایت از روضههایی که با آنها زندگی میکنیم
شانزده یا هفده ساله بودم. سه ماه تابستان و تعطیلات سال نو که در قم کاری نداشتیم، میرفتیم خوزستان، روستای پدری، پیش حاجبابا. اولین بار بود که محرم افتاده بود میان تعطیلات. اولین بار بود که محرم قم نبودیم.
آن روز وقتی داشتم اتصالی سیمِ باندهای حیاط را پیدا میکردم و وصله میزدم، وقتی داشتم میخ درآمدهی پایهی عقبی منبر را با چکش سر جایش برمیگرداندم، وقتی بالای نردبان داشتم تار عنکبوتهای گوشه و کنار حسینیه را میگرفتم، فکر میکردم که چطور باید با این ماه جایی غیر از قم روبهرو شوم. نامانوس بود. به عزاداری عربی عادت نداشتم.
دلهره داشتم و دلهرهام بعد از شروع دههی اول محرم بیشتر هم شد. آنقدر که سه چهار روز قبل از عاشورا برگشتم قم. زندگی طولانیمدت دور از خوزستان و کم و کمتر شدن حضورم در جمع عربزبانهای شهر و منحصر شدن صحبتهای عربی خانواده به گفتوگویهای روزمره دایرهی لغات عربیام را محدود کرده بود. برای همین نه از ساختار زبان کم و بیش پیچیده و نیمچه فاخر سخنران حسینیهی حاجبابا سر در میآوردم و نه از معنای کلماتِ ترجیعبندها و ابوذیههای آخر مصیبتخوانیاش. سخت بود وقتی همهی حاضران توی حسینیه دست بر پهنای صورت یا سر در گریبان اشک میریختند و ناله میکردند، مثل توریستی در شهری غریب، آن وسط بنشینی و زل بزنی به آدمهایی که دلیل تأثرشان را درست و دقیق نمیفهمی… .
0دیدگاه