نام کتاب: | لبه تیغ |
نویسنده: | ویلیام سامرست موام |
مترجم: | مهرداد نبیلی |
انتشارات: | علمی فرهنگی |
تعداد صفحه: | 295 |
شابک: | 978-600-121-623-7 |
کتاب لبه تیغ نوشته ویلیام سامرست موام ترجمه مهرداد نبیلی که انتشارات علمی و فرهنگی در 393 صفحه آن را به چاپ رسانده است.
معرفی کتاب لبه تیغ
کتاب لبه تیغ داستانی است که از زبان خود نویسنده بیان می شود و با لحنی ساده به مفهوم زندگی و معنا می پردازد.
شیوه ی نگارش و نثر داستان تقریبا ساده و قابل فهم است. روایت ازخود گذشتن و رها شدن برای رسیدن به شناخت بیشتر درباره خود. روایت جذاب و پر از اتفاقات غیرمنتظره که در آن به پرسشهایی دربارهی وجود خداوند، معنای زندگانی و به طور کلی موضوعات مهم پیرامون زندگی، پرداخته شده است.
جوانی به نام لاری در جبهههای جنگ جهانی اول، لحظهی جان دادن دوستی را که برای حفظ جان لاری فداکاری میکند رو میبیند. این واقعه به قدری برای لاری سنگین هست که نقطهی عطفی را در زندگی لاری رقم میزند.
در ادامه کتاب لبه تیغ می خوانیم: پس از جنگ، لاری دست از زندگی روزمرّه میکشد و به اصطلاح خودش شروع به “ولگردی” میکند و در این ولگردی به دنبال سؤالات فلسفی بشر میگردد.
داستان در این مسیر پیش میرود. لاری در پی پاسخ به پرسش هایی بر می آید که قلب و روح او را اسیر خود کرده اند. مرگ چیست؟ آیا خدایی وجود دارد؟ عدالت چیست؟ چرا رنج وجود دارد؟ و…
سامرست موام در این کتاب تراژدی زیبایی را طراحی کرده و در انتها هیچ نتیجه گیری نمیکند و حتی حیرت خود را هم از بعضی مسایل نشان میدهد و تمام بار نتیجه گیری از رمان را بر دوش شما میگذارد.
گزیده کتاب
اینک به گزیده ای از کتاب لبه تیغ را با هم میخوانیم:
ایزابل با همان بی پروایی همیشگی خود فریاد زد: «مادرجان، چقدر خوش حالم که خودتان را به این دکتر نشان میدهید! البته چنین موقعیتی را نباید از دست بدهید. گذشته از این، دیدن لندن لذتی خواهد داشت. چقدر قرار است آنجا بمانیم؟»
الیوت در پاسخ او گفت: «برگشتن به پاریس فایده ای نخواهد داشت، چون هفته دیگر اینجا حتی یک آدم حسابی هم نخواهد بود. من می خواهم شما بقية فصل را در لندن پیش من بمانید. در لندن همیشه در ماه ژوئیه چند مجلس رقص خوب بر پا می شود و گذشته از این، مسابقات ورزشی ویمبلدن هم هست.
بعد از آن هم می توانیم چند روزی را در کشتی یکی از دوستان من بگذرانیم.»
ایزابل بسیار خشنود به نظر می آمد و خانم برادلی خاطرش تا اندازه ای آسوده شد. از قراین چنان برمی آمد که ایزابل حتی یک آن به لاری نمی اندیشد.
0دیدگاه