کتاب بهم میاد داستان باحجابشدن یک دختر مسلمان استرالیایی است که با برخوردهای متفاوتی ازسوی اطرافیانش روبهرو میشود. این کتاب اکنون یکی از کتب پرفروش آمریکا محسوب میشود.
در مدرسه هدایت، حجاب بخشی از یونیفرممان بود. اما من به محض اینکه از در مدرسه پایم را بیرون میگذاشتم، آن را برمیداشتم؛ چون اصلا جگرش را نداشتم آنطوری در وسایل نقلیه عمومی مانند اتوبوس یا تراموا قدم بگذارم…
وقتی درس خواندن در هدایت را شروع کردم، از حجاب پوشیدن بدم آمد. سرم میخارید و از پوشیدن آن در زنگ ورزش به شدت تنفر داشتم. فکر میکردم که روی سرم ترسناک به نظر میرسد و در دو هفته اول همیشه گیسوهایم را حالت میدادم و میگذاشتمشان بیرون، طوری که هر کسی من را با آن وضع ببیند، بداند موهای قشنگی دارم. پریشان بودم، اما بعد از مدتی که با بچههای دیگر آشنا شدم، این کار به نظرم احمقانه آمد. کمکم به آن عادت کردم و دخترهایی را دیدم که آن را فولتایم و حتا داوطلبانه بیرون از مدرسه میپوشیدند. به خاطر شجاعتشان احترام زیادی برای آنها قائل بودم. حتا کمی به آنها حسودیام میشد؛ چون من بلافاصله بعد از مدرسه میخواستم روسریام را بکنم، ولی آنها میتوانستند کاملا آرام و حتا با افتخار سوار قطاری شوند که پر بود از دانشآموزان مدارس دیگر، بدون اینکه حتا ذرهای تردید یا ترس داشته باشند. به نظر میرسید آنها بسیار با هویت خودشان در صلحاند و هر کسی آنها را میشناسد، در چارچوبهای خودشان به آنها احترام میگذارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.